در انتظار

ساخت وبلاگ
 بلاتشبیه و دور از جان؛ گذر در شبه خیابان های مصفای «باغ وحش ارم» آدمیزاد را به یاد اشل کوچکی از زندگی آدم ها می اندازد!حیوانات بلند پروازی مثل عقاب در قفس های کوچک با سقف کوتاه حال خوبی ندارند و منزوی شده اند. حیوانات قدرت طلبی مثل شیرها هم در زندان تبدیل به موجوداتی غرغرو و پیر شده اند.زندگی مثل ز در انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamalu8 بازدید : 29 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 19:36

در ابتدای رابطه، هر فردی ممکن است که برای جذب توجه بیشتر طرف مقابل، تغییراتی به رفتار خود دهد. اما بهتر است که تحت هر شرایطی خود واقعی تان را به نمایش بگذارید. اگر به دنبال رابطه ای بلند مدت هستید، باید با طرف مقابل تان صادق باشید در غیر این صورت رابطه شما دوامی نخواهد داشت.  اول هر رابطه عاشقانه ای در انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamalu8 بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 17:16

...جهل و ناداني من و عصيان و گستاخي من، تو را باز نداشت از اينكه راهنمايي‌ام كني به سوي صراط قربتت و موفقم گرداني به آنچه رضا و خشنودي توست.پسهرگاه كه تو را خواندم، پاسخم گفتي؛هرچه از تو خواستم، عنايتم فرمودي؛هرگاه اطاعتت كردم، قدرداني و تشكر كردي؛و هر زمان كه شكرت را بر جا آوردم، بر نعمتهايم افزودي؛و اينها همه چيست؟جز نعمت تمام و كمال و احسان بي‌پايان تو!؟... من كدام يك از نعمت‌هاي تو را مي‌توانم بشمارم يا حتي به ياد آورم و به خاطر بسپارم؟... خدايا! الطاف خفيه‌ات و مهرباني‌هاي پنهاني‌ات بيشتر و پيشتر از نعمتهاي آشكار توست....خدايا ! من را آزرمناك خويش قرار ده آن‌سان كه انگار مي‌بينمت.من را آنگونه حيامند كن كه گويي حضور عزيزت را احساس مي‌كنم.خدايا!من را با تقواي خودت سعادتمند گردانو با مركب نافرماني‌ات به وادي شقاوت و بدبختي‌ام مكشان.در قضايت خيرم را بخواهو قدرت بركاتت را بر من فروريز تا آنجا كه تأخير را در تعجيل‌هاي تو و تعجيل را در تأخيرهاي تو نپسندم.آنچه را كه پيش مي‌اندازي دلم هواي تاخيرش را نكندو آنچه را كه بازپ در انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamalu8 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:49

يک سخنران مشهور سمينارش را با در دست گرفتن بيست دلار اسکناس شروع کرد. او پرسيد چه کسي اين بيست دلار را مي خواهد؟ دست ها بالا رفت. او گفت: من اين بيست دلار را به يکي از شما مي دهم اما اول اجازه دهيد کاري انجام دهم. او اسکناسها را مچاله کرد و پرسيد چه کسي هنوز اين ها را مي خواهد؟ باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر اين کار را کنم چه؟ او پول ها را روي زمين انداخت و با کفشهايش آنها را لگد کرد بعد آنها را برداشت و گفت: مچاله و کثيف هستند حالا چه کسي آنها را مي خواهد؟ بازهم دستها بالا بودند سپس گفت: هيچ اهميتي ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را مي خواستيد چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بيست دلار مي ارزيد. اوقات زيادي ما در زندگي رها مي شويم، مچاله مي شويم و با تصميم هايي که مي گيريم و حوادثي که به سراغ ما مي آيند آلوده مي شويم . و ما فکر مي کنيم که بي ارزش شده ايم اما هيچ اهميتي ندارد که چه چيزي اتفاق افتاده يا چه چيزي اتفاق خواهد افتاد. شما هرگز ارزش خود را از دست نمي دهيد. کثيف يا تميز،مچاله يا چين دار ، شما هنوز براي کساني که شما را دوست دارند بسيار در انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamalu8 بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:49

آنگاه زني گفت: با ما از شادي و اندوه بگو. و او پاسخ داد: شادي شما همان اندوه بي نقاب شماست چاهي که خنده هاي شما از آن بر مي آيد،چه بسيار که با اشک هاي شما پُر ميشود. وآيا جز اين ميتواند بود؟  هر چه اندوه درون شما را بيشتر بکاود، جاي شادي در وجود شما بيشتر مي شود. . . مگر کاسه اي که شراب شما را در بر دارد همان نيست که در کوره ي کوزه گر سوخته است؟؟؟   . . . مگر آن نِي که روح شما را تسکين ميدهد، همان چوبي نيست که درونش را خراشيده اند...؟؟؟؟ هرگاه شادي ميکنيد، به ژرفاي دل خود بنگريد تا ببينيد که سرچشمه ي شادي به جز سرچشمه ي اندوه نيست. . . و نيز هرگاه اندوهناکيد باز در دل خود بنگريد تا ببينيد براستي گريه ي شما از براي آن چيزي نيست که مايه ي شادي شما بوده است. پاره اي از شما ميگوييد:‏((شادي برتر از اندوه است.)) وپاره اي ديگر مي گوييد:((نه، اندوه برتر است.)). . . اما من بشما ميگويم که اين دو از يکديگر جدا نيستند. اين دو با هم مي آيند،و هر گاه شما با يکي از آنها سر سفره مي نيشينيد،به ياد داشته باشيد که آن ديگري در بستر شما خفته است. براستي ،شما هم در انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamalu8 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:49

-   ذهني که تحت فشار گذشته قرار دارد، ذهني اندوهگين است. -  هنگامي که ذهن انباشته از تصورات مربوط به گذشته است و حال را تحت شعاع قرار مي دهد، هيچ حساسيتي وجود ندارد. پس ذهن ديگر نه سريع است و نه انعطاف پذير و نه هشيار. -   اگر انسان به تشويش خو بگيرد، معنايش اين است که ذهنش سنگ شده، درست مانند کسي که آنقدر به زيبايي اطراف خود خو گرفته و عادت کرده که ديگر به آن کوچکترين توجهي نمي کند. در نتيجه انسان بي تفاوت، خشن و سنگ دل و ذهنش سنگ تر و کرختر شده است. -   براي درک يک حقيقت، بايد به آن نگاه کنيم. نه اينکه از آن بگريزيم. اکثر ما از زندگي کردن به اندازه ي مردن وحشت داريم، ما از اقوام، از عقيده عمومي، از دست دادن شغل، از عدم امنيت و صدها چيز ديگر هراسانيم. حقيقت ساده اين است که ما مي ترسيم، نه اينکه از اين يا از آن مي ترسيم. حالا چرا ما قادر نيستيم با اين حقيقت روبرو شويم؟ شما تنها در زمان حال مي توانيد با واقعيت روبرو شويد و اگر هرگز به واقعيت اجازه ندهيد که در زمان حال باشيد، آنهم بدليل اينکه همواره در حال فرار از آن هستيد، هيچگاه قادر نخواهيد بود با آ در انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamalu8 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:49

نذر کرده ام   يک روزي که خوشحال تر بودم بيايم و بنويسم که زندگي را بايد با لذت خورد که ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد يک روزي که خوشحال تر بودم مي آيم و مي نويسم که اين نيز بگذرد مثل هميشه که همه چيز گذشته است و آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است يک روزي که خوشحال تر بودم يک نقاشي از پاييز ميگذارم , که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي نيست زندگي پاييز هم مي شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر يک روزي که خوشحال تر بودم نذرم را ادا مي کنم تا روزهايي مثل حالا که خستگي و ناتواني لاي دست و پايم پيچيده است بخوانمشان و يادم بيايد که هيچ بهار و پاييزي بي زمستان مزه نمي دهد و هيچ آسياب آرامي بي طوفان.... مهدي اخون ثالث    در انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamalu8 بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:49

انسانهاي اولين گروه منشي ها، دستياران و همراهاني ماهر هستند. شخصيت آنان بسيار پر تحرك است،ولي اين تحرك به نفع آنان نيست.به هر حال آنها افرادي سودمند،علاقمند،كاملأ بي آزار و تا حدي كاردان،شوخ ومؤدب، ملايم و ظريف و به زبان ديگر خوبترين و دلپسند ترين مردمي هستند كه مي توان تصورش را كرد. فقط عيب بزرگي دارند .نمي توانند به تنهايي كار كنند. همواره به كسي نيازمندند كه آنان را هدايت كند.با راهبري صحيح ،هر اندازه كه اين راهبري سخت و خصومت آميز باشد،كارهاي شگفت آوري انجام مي دهند اما به تنهايي از دست رفته اند. انسانهاي دومين گروه اصلاَ خوب و دلپسند نيستند . آنها حقير،انتقامجو،حسود و بي تحرك اند. فقط درباره خود حرف مي زنند و معمولاَ مي خواهند كه ديگران معيارهاي آنان را بپذيرند.دايماَ ابتكار عمل را در دست مي گيرند حتي اگر اين امر براي آنها مطبوع نباشد. در هر وضعيتي كاملاَ ناراحت اند و هرگز نمي توانند احساس آرامش كنند. نا مطمئن هستند و هرگز راضي نيستند.هر چه  نامطمئن تر باشند ،بيشتر نا مطبوع اند. عيب مهلك آنان اين است كه فقط براي آنكه راهبر شوند، حاضرند دست به جنايت زنند. سومين گروه انسانهايي در انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamalu8 بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:49

زير گنبد کبود ? قصه گوي عاشقي زندوني بودقصه هاش قصيده بودغصه هاش رسيده بودخطي خطي رو جزو ء هاشپاپتي شاه وگداشهمه سردرگم وگيجهمه پوچ وهمه گيجزير گنبد کبود ? قصه گوي عاشقي زندوني بودتو تموم قصه هاش لابلاي غصه هاشرنگ افتابش پريده استپشت رستمش خميده استکوچه هاش پس کوچه دارنداما هيچ رهگذري نيستبس که ديواراش بلندند کسي چشمش به دري نيستقصه گو ? قصه را وا دادهمه را تو قصه جا دادروي چشماشو گرفتاما چشماش کو ر نميشدهمه رو توقصه جا داداما قصه ش جور نمي شدشهر قصه رو شلوغ کردپراز راست ودروغ کردقصه گو قصه را وا دادهمه روتو قصه جا دادتک سوار ? اسبشو رو بردنپهلون حقش رو خوردنارزوي مادر را رو جوونا به خاک سپردنتک سوار پاي پيادهپهلون حقش رو دادهديوقصه شون مهربونپريهاش ابرو کموننه اسارتي به راهنه اسيري ته چاههزير گنبد کبود قصه گوي عاشقي زندوني بودهمه رو توقصه جا داداما قصه اش جور نمي شدخنجرهاش برنده نيستندببرهاش هم درنده نيستندباغچه ها بي باغبونکفترهاش بي اب ودونعاشق ها خونه به دوشدرکمين مي فروششهر قصه رو شلوغ کردپر از راست ودروغ کردالــغـــــــــــــــــــــــــــرض آخر کارتوي زنــــــــــــــــــــدون پ در انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamalu8 بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:49

آنچه را نپايد دلبستگي را نشايد جغدي روي كنگره‌هاي قديمي دنيا نشسته بود. زندگي را تماشا مي‌كرد. رفتن و رد پاي آن را. و آدم‌هايي را مي‌ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي‌بندند. جغد اما مي‌دانست كه سنگ‌ها ترك مي‌خورند، ستون‌ها فرو مي‌ريزند، درها مي‌شكنند و ديوارها خراب مي‌شوند. او بارها و بارها تاج‌هاي شكسته، غرورهاي تكه پاره شده را لابه‌لاي خاكروبه‌هاي قصر دنيا ديده بود. او هميشه آوازهايي درباره دنيا و ناپايداري‌اش مي‌خواند؛ و فكر مي‌كرد شايد پرده‌هاي ضخيم دل آدم‌ها، با اين آواز كمي بلرزد.روزي كبوتري از آن حوالي رد مي‌شد، آواز جغد را كه شنيد، گفت: بهتر است سكوت كني و آواز نخواني. آدم‌ها آوازت را دوست ندارند. غمگينشان مي‌كني. دوستت ندارند. مي‌گويند بديمني و بدشگون و جز خبر بد، چيزي نداري.قلب جغد پيرشكست و ديگر آواز نخواند.سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آواز‌‌خوان كنگره‌هاي خاكي من! پس چرا ديگر آواز نمي‌خواني؟ دل آسمانم در انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamalu8 بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:49